مادری می آید.چیزهایی در دستش برای بچه هایش خریده است.اتوبوس به او نزدیک می شود. مادر دست می زند .اتوبوس از کنارش می گذرد.....
مادرم غم مخور روزی که یک اتوبوس خریدم یه کاغذ می چسبانم به اتوبوسم....سرویس دانشگاه
پیرمرده دو هزار تومنی تو دستشه.راننده دعواش می کنه.مگه خورد نداری؟مگه من نونوایی ام؟؟ دل پیرمرد می شکند....
غم مخور پدرم روز یکه اتوبوس بخرم اگه خورد نداشتی پیاده شو...
دانشجو اومده پیش استاد داره التماس می کنه تا درسش رو حذف نکنه.استاد می گه:تا الان کجا بودی؟....
غم مخور دانشجو روزی که استاد بشوم می گویم :چشم ولی تو درسات رو خوب بخون.
یه خونواده می خوان برن شهرشون کنار جاده وایستادن ولی برعکس.کسی سوارشون نمی کنه....
غمگین نباشین روزی که ماشین بخرم شما رو سوار خواهم کرد.
بچه ای تو کوچه بازی می کردن توپشون افتاده تو حیاط همسایه توپشو پاره کردن الان داره گریه می کنه....
پسرم غمگین نباش تو کوچه ما بازی کن هر وقت توپتون تو حیاط ما افتاد. در بزن و توپت رو بردار.
اینو از وبلاگ درد من و دوای من کپی کرده ام.
نظرات شما عزیزان: