دانلود سنتر به وبلاگ خودتون خوش اومدين. 19 اسفند 1391برچسب:, :: 7:18 :: نويسنده : سینا
يك دفعه احساس كردم ، جرات انجام چنين كاري را ندارم . چيزي نگذشته بود كه اراده ام را براي توزيع محدود طرح داستان منتشر نشده اي مربوط به سال ها پيش ، از دست مي دادم . در اين فاصله فقط آن را تورقي كردم و همين كافي بود تا از تصميمم منصرف شوم . نمي دانم مشكل به تغيير سطح توقعم برمي گردد يا ناپايداري روحياتم ! آخرين بازنويسي داستان برمي گردد به ابتداي دهه هشتاد . در آن مقطع ، حس مزمن ناخواندگي در وجودم كم رنگ شده بود و به تدريج حرف هاي آشنايي از دور و بر مي شنيدم . حرف هايي كه مي توانستند اعتماد از دست رفته ام را بازگردانند . كوچه شبيه روزهاي خوش برادري شده بود و شوق بازي هاي تازه را زير پوستم بيدار مي كرد . مي توانستم به كلمه و دريافت مشترك از آن اعتماد كنم . واژه برايم خود باران ، خود برگ ، خود انسان شده بود و بهار از بشارت هاي مبلغان تحقق مي يافت ! با گذشت زمان و پوست انداختن زمين ، لايه هايي در ذهنم رسوب كرد كه جولان ترانه را از رونق انداخت . نه يكباره كه خرد ، خرد ، جمود ، جاي جريان سيال ذهن را گرفت و آنقدر از بشارت و بهار و پرنده خالي شدم كه همين اواخر ، وقتي در فرصت ناچيز ميان روزمرگي ها ، داستانم را مرور كردم ، قدرت به وجد آوردن مسامات منجمدم را نداشت ... خالي ، با زمزمة يكنواخت و ثابت يادگاري ها ، زندگي بي رنگ شده بود و كلمات چندان دست به دست گشته بودند كه فراموش مي كردي براي چه به وجود آمده بودند و مردمان كدام سرزمين با آنها سخن مي گويند ... جراتم را از دست داده ام . قدرت گشودن ذهنم را به حرمت خيلي چيزها از دست داده ام اما مي دانم كه يك وقت باور داشتم ؛ مي شود به اعتماد شانه هاي كوچه ، سرسپرد ... نظرات شما عزیزان:
|
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
||
![]() |